خدمات نظامى على عليه السلام
خدمات نظامى على عليه السلام
ألا انما الاسلام لو لا حسامه كعفطة عنز او قلامة حافر
(ابن ابى الحديد)
چون در طول چهارده سال دعوت پيغمبر صلى الله عليه و آله مواعظ و نصايح آنحضرت كه متكى بمنطق و استدلال بود در هدايت قبايل گمراه و بت پرست عرب مؤثر واقع نشد لذا فرمان جهاد بصورت آياتى چند نازل گرديد و از سال دوم هجرت تا مدت 9 سال كه پيغمبر اكرم در قيد حيات بود در حدود هشتاد جنگ و قتال با كفار و مشركين و يهوديهاى عربستان نموده است كه در بعضى از آنها خود آنحضرت شخصا حضور داشته و آنها را غزوات گويند.
فداكارى و از خود گذشتگى على عليه السلام در اين جنگها بر احدى پوشيده نماند و در اثر ابراز رشادت و شجاعت بى نظيرش او را ضيغم الغزوات و قتال العرب ميناميدند و جز جنگ تبوك كه بدستور پيغمبر در مدينه مانده بود در تمام جنگها شركت كرده و پرچم فتح و پيروزى هميشه در دست او بوده است.
از غزوات مشهور و مهمى كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله با مشركين و دشمنان اسلام نموده و على عليه السلام نيز ابطال و قهرمانان عرب را در آن جنگها طعمه شمشير خود ساخته است ميتوان غزوه بدر واحد و غزوه بنى نضير و غزوه احزاب (خندق) و غزوه خيبر و فتح مكه و جنگ حنين و طائف را نام برد.
چون مقصود از نوشين اين فصل شرح فداكاريها و خدمات نظامى على عليه السلام است لذا از توضيح و علل وقوع جنگها صرف نظر كرده و فقط بمبارزات آنحضرت با ابطال و جنگ آوران عرب در صحنههاى كارزار اشاره مينمائيم زيراشرح زندگانى على عليه السلام بدون اشاره بحضور او در ميدانهاى جنگ ناقص و بى لطف ميباشد و شرح چند غزوه مهم براى شناساندن نيروى بازوى آنجناب لازم و ضرورى ميباشد.
غزوه بدر:
اگر چه پيش از غزوه بدر جنگهاى كوچكى (سريه) ميان مسلمانان و مخالفين در گرفته بود ولى غزوه بدر اولين جنگى بود كه مسلمان در آنجنگ آزمايش شدند و ترس مشركين آنها را فرا گرفته بود و براى مقابله با آنان اكراه داشتند چنانكه خداوند در قرآن كريم فرمايد:
كما اخرجك ربك من بيتك بالحق و ان فريقا من المؤمنين لكارهون (1)
(همچنانكه پروردگارت ترا از خانهات بحق براى جنگ با مشركين بيرون آورد و گروهى از مؤمنين از مقابله با كفار اكراه داشتند) زيرا تعداد مشركين در حدود هزار نفر بوده و با ساز و برگ كامل و اسبان يدكى براى از بين بردن مسلمين بفرماندهى ابوسفيان حركت كرده بودند در صورتيكه عده مسلمانان 313 نفر بوده و اكثر آنها هم فاقد ساز و برگ بودند و بيش از هفتاد شتر و چند رأس اسب همراه نداشتند بالاخره در روز 17 ماه مبارك رمضان سال دوم هجرى اين دو گروه در محلى ميان مكه و مدينه به نام بدر (نام چاهى است) در برابر هم قرار گرفتند و خداوند مؤمنين را بوسيله فرشتگان يارى نمود چنانكه فرمايد:و لقد نصركم الله ببدر و انتم اذلة (2) خداوند شما را در بدر نصرت نمود در حاليكه زبون و ناتوان بوديد) ابتدا سه تن از مشركين (عتبه و شيبه و وليد بن عتبه) بميدان آمده و مبارز خواستند پيغمبر اكرم على عليه السلام را بمبارزه آنها فرستاد و عموى خود حمزه و عبيدة بن حارث بن عبد المطلب را نيز دستور داد كه بهمراه على عليه السلام با آنها بجنگند على عليه السلام بمحض برخورد با وليد كه مبارز او بود وى را بقتل رسانيد و سپس براى كشتن مبارزان همراهانش بسوى آنها شتافت چون آن سه تن كشته شدند ترسو دهشتى از مسلمانان در دل مشركين قرار گرفت،آنگاه مبارزان ديگرى بميدان آمدند كه اكثرشان بشمشير على عليه السلام زندگى را بدرود گفتند و رشادتهاى آنحضرت جنگ بدر را به پيروزى مسلمانان خاتمه داد بطوريكه متجاوز از هفتاد تن از مشركين قريش مقتول و هفتاد تن نيز اسير گرديدند كه عباس بن عبد المطلب و عقيل بن ابيطالب هم جزو اسراء بودند و با دادن فديه آزاد شده و اسلام اختيار كردند و بنا به نقل مورخين بيش از نيم كشته شدگان مشركين بشمشير على بوده (3) و بقيه هم بوسيله ساير مسلمين و فرشتگان نصرت بقتل رسيده بودند و از جمله كشته شدگان سرشناس قريش بدست آنحضرت عاص بن سعيد و حنظلة بن ابيسفيان (برادر معاوية) و عمير بن عثمان (عموى طلحه) بودند. (4)
بالاخره جنگ بنفع مسلمين و شكست مشركين خاتمه يافت و مسلمين فاتحانه بمدينه مراجعت كردند و نام نامى على عليه السلام بعنوان شجاع بى نظيرى در ميان عرب بلند آوازه گشت و كسى را جرأت و ياراى آن نبود كه مقابله با او را حتى در انديشه و ذهن خود مجسم سازد.
غزوه احد:
احد نام كوه بزرگ و مشهورى است كه تقريبا در شش كيلومترى مدينه قرار گرفته و غزوه احد در ماه شوال سال سيم هجرى در دامنه كوه مزبور واقع گرديده است.
شكست قريش در غزوه بدر كه موجب آبرو ريزى و از دست رفتن عدهاى از رجال آنها شده بود زمينه را براى جنگ ديگرى آماده ميكرد زيرا خانواده كشته شدگان مانند عكرمة بن ابى جهل و صفوان بن اميه در مكه عزادار بوده و براى انتقامجوئى،مردم مكه را براى مقابله و مقاتله مسلمين تحريص ميكردند،ابوسفيان بن حرب كه در رأس كفار قريش بود مردم را دور خود جمع نموده و براى اعاده حيثيت خود آنها را بجنگ آماده ميساخت و حتى اموال شخصى خود را در اختيار آنانگذاشت كه بمصارف جنگى برسانند. (5)
هند دختر عتبه و زن ابوسفيان نيز بهمراهى چند زن ديگر دف زنان مردم را بخونخواهى كشته شدگان خويش دعوت ميكردند با اين ترتيب ابوسفيان در حدود پنجهزار سوار و پياده را تجهيز نموده و راه مدينه را با عده تحت فرماندهى خود در پيش گرفت.
چون رسول اكرم از اين قضيه مطلع شد فورا اصحاب را جمع آورى كرده و مطلب را با آنها در ميان نهاد گروهى اظهار نمودند كه بايد در شهر مانده و حالت تدافعى گرفت ولى بعضى را عقيده بر اين بود كه بايد از شهر بيرون رفت و بحمله پرداخت بالاخره مسلمين آماده جنگ شدند و خود پيغمبر صلى الله عليه و آله نيز لباس جنگ پوشيد و با عدهاى در حدود هفتصد نفر آماده مقابله با دشمن گرديد و على عليه السلام را هم بسمت پرچمدارى تعيين فرمود همچنانكه در كليه جنگها پرچمدارى بعهده او بود چون پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله باحد رسيد براى اينكه از حمله ناگهانى و پشت سرى دشمن غافل نباشد عدهاى را (در حدود پنجاه نفر) تحت فرماندهى عبد الله بن جبير بر دهانه شكافى كه براى اين كار مناسب بنظر ميرسيد گماشت و اين پيش بينى پيغمبر نيز كاملا صحيح بود زيرا ابوسفيان هم خالد بن وليد را با جمعى تقريبا چهار برابر عده عبد الله در كمين آنها گذاشته بود كه پس از در آويختن دو لشگر بهم از پشت سر بمسلمين حمله نمايد.
بارى جنگ شروع شد و بيشتر مبارزان قريش بدست على عليه السلام كشته شدند و پرچمدار ابيسفيان بنام طلحة بن ابى طلحة مرد نيرومندى بود و او را كبش الكتيبة (قوچ لشگريان) ميگفتند بمبارزه على عليه السلام آمد و آنحضرت چنان ضربتى بر كله او زد كه چشمانش از حدقه بيرون افتاد و نعره زد و بهلاكت رسيد سپس برادر طلحه پرچم را بدست گرفت و او نيز كشته شد و حمزه نيز با كمال رشادت مبارزان قريش را طعمه شمشير خود ميساخت و در اثر كشته شدن جنگجويان قريش شكست فاحشى در لشگريان دشمن نمودار شد و مسلمين با اينكهتعدادشان خيلى كمتر از آنها بودند بر آنها مسلط گشته و نسيم فتح و پيروزى بر پرچم اسلام وزيدن گرفت،مشركين در حال فرار بودند و گروهى از مسلمين به تعاقب دشمن شتافته عدهاى نيز مشغول جمع آورى اموال آنها گرديدند.
در اينموقع كسانى كه بر دهانه دره گماشته شده بودند بى انضباطى كرده و بر خلاف دستور پيغمبر صلى الله عليه و آله از فرمان عبد الله سرپيچى نمودند و بگمان اينكه فتح مسلمين كاملا حتمى بوده و ماندن آنان در محل مزبور لزومى ندارد پست نگهبانى خود را ترك كرده و بيش از چند نفر از آنها در محل خود باقى نماندند.
خالد بنوليد كه منتظر چنين فرصتى بود با سواران خود راه دهانه را پيش گرفت و آن عده ناچيز را از بين برده و از پشت سر بمسلمين حمله نمود فراريان قريش كه از پشت جبهه صداى خالد را شنيدند مجددا مراجعت كرده و از دو طرف بر مسلمين حملات سختى بردند و چون تعداد مسلمين كم بوده و بحالت تفرقه و پراكنده جنگ ميكردند شكستى بآنها روى داده و در نتيجه متوارى گرديدند در اين جنگ حمزة بن عبد المطلب بدرجه رفيعه شهادت رسيد و جگرش را بدستور هند (مادر معاويه) از سينهاش در آوردند و آن ملعونه هم مقدارى از آنرا در دهان گرفته و جويد و از آنروز به هند جگر خوار مشهور شد خود پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله از ناحيه پيشانى صدمه ديد و دندان مباركش شكست و بغير از على عليه السلام و دو نفر ديگر كسى مراقب آنحضرت نبود.
على عليه السلام با حملات حيدرانه خود گروه مشركين را از هر طرف كه به پيغمبر حمله ميآوردند پراكنده ميساخت و خود را پروانه وار بدور شمع وجود آنجناب بگردش در ميآورد.
فداكارى على عليه السلام در جنگ احد صفحه درخشانى در تاريخ زندگانى او گشود كه سطور طلائى آن با نداى جبرئيل كه ميگفت.لا سيف الا ذوالفقار و لا فتى الا على مزين گرديد . (6)
شيخ مفيد از عكرمه او نيز از خود على عليه السلام نقل ميكند كه فرمود چون در غزوه احد مردمان از اطراف پيغمبر صلى الله عليه و آله پراكنده شدند مرا بر آنحضرت چنان بى تابى فرا گرفت كه هرگز نظير آنحالت را در خود نديده بودم پيش روى او شمشير ميزدم كه يكمرتبه برگشتم و او را نديدم با خود گفتم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه فرار نميكند و در ميان كشته شدگان هم او را نديدم و گمان كردم كه از ميان ما بآسمان بالا رفته است پس غلام شمشير را شكسته و با خود گفتم با اين شمشير براى دفاع از رسول خدا صلى الله عليه و آله آنقدر قتال ميكنم تا كشته شوم و بر آن جماعت حمله كردم آنها از جلو شمشير من گريخته و راه باز كردند كه ناگاه ديدم پيغمبر صلى الله عليه و آله بيهوش بزمين افتاده است بالاى سرش ايستادم چشمان مباركش را باز كرد و بسوى من نگريست و فرمود:اى على مردم چه كردند؟
عرض كردم يا رسول الله آنها كافر شدند و بدشمن پشت كرده و ترا وا گذاشتند پيغمبر نگاه كرد و ديد جمعى از لشگريان دشمن بسوى او مىآيند بمن فرمود يا على اينها را از من دور گردان من بدانها حمله كرده از چپ و راست شمشير زدم تا آنها فرار كرده و تار و مار شدند .پيغمبر فرمود يا على آيا مدح خود را در آسمان نميشنوى كه فرشتهاى بنام رضوان ندا ميكند :لا سيف الا ذوالفقار و لا فتى الا على؟ من اشگ شادى ريختم و خداوند سبحان را بر اين نعمت سپاسگزارى كردم. (7)
استقامت و پايدارى على عليه السلام و چند نفر ديگر كه ثابت قدم مانده بودند موجب شد كه مشركين از مدينه چشم پوشيده و راه مكه را در پيش گرفتند.على عليه السلام با اينكه خود بشدت مجروح بود پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله را از نظر دور نداشت و براى شستن دست و روى آنحضرت با سپر خود آبى تهيه كرد و چون رسول خدا دست و روى خود را شست فرمود غضب خدا بر آن قومى كه رخسار پيغمبر خود را خونين كردند. (8)
غوغاى جنگ فرو نشست و از گروه مسلمين هفتاد نفر مقتول و بقيه نيز فرار كرده بودند و تنها قهرمان نامى اين جنگ كه افتخار فتوت را در سايه اين فداكارى بى نظير بدست آورده بود على عليه السلام بود كه چندين زخم مرد افكن به بدنمباركش اصابت كرده بود كه هر يك از آنها به تنهاى قادر بود يك مبارز نامى را از پا در آورد كثرت زخمها و جاى شمشيرها در بدن آنحضرت همه را به تعجب و حيرت انداخته بود كه يك جوان 26 ساله با تن آغشته بخون چگونه هنوز زنده مانده است ولى آنها نميدانستند كه يك روح بزرگ و قوى و يك ايمان خالص و محض در آن پيكر زخمدار وجود داشت كه آنهمه سختىها و ناملايمات را با كمال رضايت و خرسندى تحمل مينمود.
نبى اكرم بمدينه مراجعت فرمود و حضرت زهرا عليها السلام با ظرف آبى كه براى شستن صورت پدرش در دست داشت آنحضرت را استقبال كرد على عليه السلام نيز در حاليكه دستش تا بازو خون آلود بوده رسيد و ذوالفقار را بفاطمه داد و فرمود خذى هذا السيف فقد صدقنى اليومـاين شمشير را بگير كه امروز (ايمان و شجاعت) مرا تصديق نمود سپس فرمود:
أفاطم هاك السيف غير ذميم
فلست برعديد و لا بمليم
لعمرى لقد اعذرت فى نصر احمد
و طاعة رب بالعباد عليم
أميطى دماء القوم عنه فانه
سقى ال عبد الدار كأس حميم
اى فاطمه بگير اين شمشير را كه نكوهيده نيست و من ترسو و لرزان و ملامت كننده نيستم (در انجام وظيفهام كوتاهى نكردهام كه خود را ملامت كنم) بجان خودم سوگند در يارى پيغمبر و طاعت پروردگارى كه باعمال بندگان دانا است كوشش نمودم،خونهاى مردمان را از اين شمشير پاك كن كه اين شمشير جام مرگ را بخاندان عبد الدار (پرچمداران قريش) خورانيد .
رسول اكرم صلى الله عليه و آله نيز بفاطمه عليها السلام فرمود.
خذيه يا فاطمة فقد ادى بعلك ما عليه و قد قتل الله بسيفه صناديد قريش.
اى فاطمه بگير شمشير را كه شوهرت امروز دين خود را اداء نمود و خداوند بوسيله شمشير او بزرگان قريش را نابود ساخت. (9) شكستى كه در اين جنگ بمسلمين رسيد در نتيجه يك بى انضباطى كوچك و عدم دقت در اجراى دستور نظامى پيغمبر صلى الله عليه و آله بود و در عين حال تجربه تلخى بدست آنها داد كه بعدها براى آنان مورد عبرت قرار گرفت و آيه شريفه نيز باين موضوع اشاره فرمايد:
و لقد صدقكم الله وعده اذ تحسونهم باذنه حتى اذا فشلتم و تنازعتم فى الامر و عصيتم من بعد ما اريكم ما تحبون منكم من يريد الدنيا و منكم من يريد الاخرة ثم صرفكم عنهم ليبتليكم و لقد عفى عنكم و الله ذو فضل على المؤمنين. (10)
غزوه بنى نضير:
پس از پايان غزوه احد بعضى از ساكنين محلى مدينه مانند طوايف يهود بنى نضير و بنى قريظه از اين پيشامد خوشحال شده و بعضى از قبايل هم كه پيمان دوستى و يا پيمان عدم تعرض با پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله بسته بودند نقض عهد نمودند.
بنابر اين چنين بنظر ميرسيد كه پيش از جنگ با قريش لازم است نفوذ و امنيت كامل را در مدينه برقرار نمود و سپس بدفع قريش پرداخت لذا در سال چهارم هجرى كه فاصله ميان غزوه احد و خندق بود مسلمين آماده قتال با بنى نضير شده و براى محاصره آنها در ربيع الاول سال مزبور از مدينه بيرون شدند.
فرمانده اين ستون اعزامى على عليه السلام بود كه با رشادت و شجاعت ويژه خود آنها را مجبور به تسليم نمود و پيمان بستند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله از خون آنان در گذرد و آنها نيز از حومه مدينه خارج شده و بشام روند. (11)
رسول خدا صلى الله عليه و آله اين شرط را پذيرفته و دستور داد كه هر سه نفر يك شتر ببرند و اموال خود را نيز بر آن شتر بار نهند،پس از خروج بنى نضير از مدينه اموال و اراضى زراعى آنها نصيب مسلمين گرديد.اين واقعه كه پس از غزوه احد روى داد براى تحكيم موقعيت مسلمين بسيار مناسيب بوده و پيغمبر صلى الله عليه و آله با كمال قدرت و مهارت و تدبير توانست در مدت كمى نفوذ از دست رفته را جبران نمايد و بر وسعت قلمرو و اقتدار خود افزوده و دشمنان دين را منكوب سازد.
پىنوشتها:
(1) سوره مباركه انفال آيه 5
(2) سوره آل عمران آيه .123
(3) شيخ مفيد در كتاب ارشاد اسامى 36 نفر را كه بدست على عليه السلام كشته شدهاند ثبت نموده است.
(4) ارشاد مفيد باب 2 فصل 18ـكشف الغمه ص 53ـاعلام الورى و كتب ديگر.
(5) تاريخ طبرى.
(6) سيرة ابن هشام جلد 2 ص 100ـتاريخ طبرى.
(7) ارشاد مفيد جلد 1 باب دوم فصل 22 حديث 6ـاعلام الورى.
(8) تاريخ يعقوبى.
(9) كشف الغمه ص 56ـارشاد مفيد جلد 1 باب 2 فصل 22ـاعلام الورى.
(10) سوره آل عمران آيه 152 و آيههاى بعد.
(11) تاريخ طبرى.
غزوه أحزاب يا خندق:
اخراج بعضى قبايل يهود مانند بنى نضير و بنى قريظه از اطراف مدينه آنها را نسبت بمسلمين و مخصوصا نسبت به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله خشمگين ساخت و چند تن از رؤساى قبايل مزبور بمكه رفته و آمادگى خود را عليه پيغمبر صلى الله عليه و آله بمنظور كمك و همراهى با قريش اعلام داشتند بزرگان قريش از اين فرصت استفاده كرده و از پيشنهاد آنان استقبال نموده در نتيجه كليه قبايل بت پرست مكه بهمدستى طوايف يهود در سال پنجم هجرى بسيج عمومى كرده و با تعداد ده هزار نفر بفرماندهى ابوسفيان و دستيارى گروهى از يهود براى ريشه كن ساختن نونهال اسلام متوجه مدينه شدند.
چون اين خبر به پيغمبر صلى الله عليه و آله رسيد مسلمين را جمع كرد و براى دفاع در مقابل اين عده مهاجم به بحث و شور پرداخت،سلمان فارسى پيشنهاد نمود كه اطراف مدينه را خندق بكنند و موانع مصنوعى در آنجا بوجود آورند تا عبور دشمن از آن سخت و نا ممكن باشد رسول اكرم پيشنهاد سلمان را پذيرفت و دستور فرمود فورا براى حفر خندق آماده شوند،مسلمين مشغول حفر خندق شده خود حضرت رسول صلى الله عليه و آله نيز مانند مسلمين ديگر بحفر خندق اشتغال داشت پيش از رسيدن سپاه مهاجم خندق كنده و آماده شد و هنگاميكه مشركين نزديك خندق رسيدند از مشاهده آن متعجب شدند زيرا اين نوع وسيله دفاع در عربستان سابقه نداشت بدينجهت گفتند :و الله ان هذه لمكيدة ما كانت العرب تكيدها،بخدا سوگند اين حيله عرب نيست و عرب چنين حيلهاى بكار نبندد. (1) مسلمين هم كه تعدادشان در حدود سه هزار نفر بود در آنطرف خندق اردو زده بودند،چند روز اين دو سپاه در طرفين خندق روبروى هم بودند و گاهى بهم سنگ و تير ميانداختند بالاخره عمرو بن عبدود با چند نفر ديگر اسب جهانيده و از تنگترين جاى خندق خود را بطرف ديگر آن رسانيدند.
عمرو بمحض ورود مبارز خواست،وقتى صداى خشن و رعب انگيز عمرو در فضاى اردوگاه مسلمين طنين انداز شد نبضها از حركت ايستاد و رنگ از چهره همه پريدن گرفت!چرا؟
براى اينكه عمرو را همه ميشناختند،او فارس يليل و از شجاعان نامى عرب بود و در تمام عربستان نظير و مانندى نداشت،او قهرمان كهنسال و ورزيده و جنگديده بود و به تنهائى با هزار نفر مقابل شمرده ميشد!
فرياد هل من مبارز عمرو براى بار دوم پرده گوش مسلمين را مرتعش ساخت.
در اينموقع يك سكوت و حيرت توام با ترس و وحشت بر تمام لشگر مدينه حكمفرما بود و كسى را جرات تكلم و اظهار وجود نبود عمرو ميگفت شما ميگوئيد هر كس از ما كشته شود به بهشت ميرود آيا در ميان شما داوطلب بهشت وجود ندارد؟
بالاخره پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله سكوت را شكست و فرمود كيست كه شر اين بت پرست را از سر ملت اسلام بر دارد؟نفسها در سينه حبس بود و از كسى صدائى بر نيامد على عليه السلام بپا خواست و عرض كرد من يا رسول الله پيغمبر فرمود تامل كن شايد داوطلب ديگرى هم پيدا شود ولى هيچكس حريف اين قهرمان عرب نبود نبى اكرم سؤال خود را تكرار فرمود باز على عليه السلام پاسخگوى اين دعوت گرديد پيغمبر فرمود يا على اين عمرو بن عبدود است عرض كرد من هم على بن ابيطالبم،رسول خدا عمامه بر سر على و شمشير بر كمر او بست و فرمود برو كه خدا نگهدارت باشد سپس سر بلند نمود و با حالت رقت بار گفت خدايا پسر عم مرا در ميدان كار زار تنها مگذار.
عمرو رجز ميخواند و مسلمين را بمبارزه ميطلبيد:
و لقد بححت من النداء بجمعكم هل من مبارز
و وقفت اذ جبن المشجع موقف البطل المناجز
و كذلك انى لم ازل متسرعا نحو الهزاهز
ان الشجاعة فى الفتى و الجود من خير الغرائز (2)
در اين هنگام على عليه السلام چون شير خشمگينى كه براى صيد خود از كمين جستن كند بسرعت آهنگ عمرو كرد و جواب رجز او را از روى ادب علمى چنين داد:
لا تعجلن فقد اتاك مجيب صوتك غير عاجز
ذونية و بصيرة و الصدق منجى كل فائز
انى لارجو ان اقيم عليك نائحة الجنائز
من ضربة نجلاء يبقى ذكرها بعد الهزاهز (3)
عمرو كه خود را از شجعان نامى و مبرز عرب ميدانست با ديده حقارت به على عليه السلام نگريست و گفت آيا جز تو كسى داوطلب بهشت نبود؟من با پدرت ابوطالب آشنا و دوست بودم نميخواهم ترا در پنجه خود چون مرغ بال و پر شكستهاى در حال نزع بينم مگر نميدانى كه من عمرو بن عبدود فارس يليل و قهرمان نيرومند عرب هستم؟
على عليه السلام فرمود من ترا ابتداء بتوحيد و اسلام دعوت ميكنم و اگر هم نپذيرى از همين راه كه آمدهاى برگرد و از جنگ با پيغمبر در گذر.
عمرو گفت من از روش آباء و اجداد خود (بت پرستى) دست بر نميدارم واگر هم بدون جنگ بر گردم مورد استهزاء زنان قريش واقع ميشوم،على عليه السلام فرمود در اينصورت از اسب پياده شو با هم بجنگيم كه من دوست دارم ترا در راه خدا كشته باشم.
عمرو بر آشفت و از اسب پياده شد و اسب خود را پى كرد و چون در برابر على عليه السلام ايستاد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:برز الايمان كله الى الشرك كله. (تمامى ايمان با تمامى كفر بمبارزه برخاسته است.) حقيقت امر نيز همين بود على عليه السلام ايمان محض و بلكه كل ايمان بود و اگر در آنروز على نبود نامى از اسلام و احدى از مسلمانان نمىماند،عمرو نيز نماينده شرك و كفر بود و چشم و چراغ قريش بشمار ميرفت.
بالاخره آندو مبارز چنان بهم در افتادند كه گرد و غبارى در اطراف آنها بلند شد و نيروهاى متخاصمين نتوانستند آنها را بخوبى مشاهده كنند در اين گير و دار دو ضربت رد و بدل شد عمرو شمشيرى بر على زد كه سپر آنحضرت را دو نيمه كرد و بسر مباركش هم آسيب رسانيد ولى آنحضرت با چابكى و نيرومندى خود چنان ضربتى به عمرو فرود آورد كه او را بخاك هلاكت افكند و خود بانگ تكبير بر آورد،از صداى تكبير على عليه السلام همه را معلوم شد كه عمرو بقتل رسيده و با كشته شدن او شكست قريش هم حتمى خواهد بود چنانكه خواهر عمرو در اينمورد ضمن ابياتى چند چنين گويد:
اسدان فى ضيق المكر تصاولا
و كلاهما كفو كريم باسل
فاذهب على فما ظفرت بمثله
قول سديد ليس فيه تحامل
ذلت قريش بعد مقتل فارس
فالذل مهلكها و خزى شامل
يعنى آنها دو شير دلاور بودند كه در تنگناى معركه بيكديگر حملهور شدند و هر دو همتايان بزرگوار و دليرى بودند.اى على برو كه تا كنون بكسى مانند او چيره نگشته بودى و (اين ادعاى من) سخنى است محكم و درست و در آن تكلف و اغراق نيست.
قريش پس از كشته شدن چنين سوارى خوار شد و اين خوارى،قريش رانابود كرده و اين رسوائى شامل همه آنان خواهد بود.چون على عليه السلام سر عمرو را بحضور پيغمبر آورد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود.
ضربة على يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين.
و بعضى نوشتهاند كه فرمود:
لضربة على لعمرو بن عبدود افضل من عمل امتى الى يوم القيامة.
يعنى ارزش و پاداش شمشيرى كه على عليه السلام در روز خندق بر عمرو زد از پاداش عبادت جن و انس برتر است و يا از پاداش عمل امت من تا روز قيامت بهتر است. (4)
زيرا شمشير على عليه السلام بود كه عمرو را بخاك و خون كشيد و اسلام نو بنياد را از شر مشركين رهائى بخشيد و اگر در آنروز على نبود عمرو به تنهايى كافى بود كه مسلمين را تار و مار نموده و چنانكه خودش ميگفت نام اسلام را از صفحه تاريخ براندازد بنابراين عمل امت اسلامى تا روز قيامت در گرو همان ضربت سيف اللهى است كه موجب قتل و گريختن عكرمة و چند تن ديگر گرديد كه همراه عمرو بدينسوى خندق گذشته بودند و با كشته شدن عمرو و فرار همراهانش دهشت و هراس در ميان مشركين افتاد و روحيه آنها را بكلى متزلزل نمود و علاوه بر اين طوفان سخت و سهمگين نيز بامر خدا برخاست و قريش را بوحشت انداخت در نتيجه ابوسفيان درنگ را جائز نشمرده و شبانه با عده خود از كنار مدينه بسوى مكه كوچ نمود.
درباره كشته شدن عمرو بشمشير على عليه السلام شيخ ازرى در قصيده هائيه خود گويد:
يا لها ضربة حوت مكرمات
لم يزن ثقل اجرها ثقلاها
هذه من علاه احدى المعالى
و على هذه فقس ما سواها
چه ضربتى كه زيبائيها و بزرگيها را در بر دارد و اجر ثقلين (جن و انس) بااجر آن نتواند برابر كند.اين شاهكار يك نمونه از مقامات عاليه اوست و بر اين قياس كن ساير كارهاى او را.
پس از غزوه خندق پيغمبر صلى الله عليه و آله تنبيه و گوشمالى طايفه بنى قريظه را كه نقض عهد كرده و با مشركين همكارى نموده بودند لازم دانست زيرا طايفه مزبور در ظاهر پيمان عدم تعرض با مسلمين بسته بودند ولى نقض عهد كرده با قريش همدست شده بودند رسول خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام را با عدهاى بجنگ آنها فرستاد.پس از 25 روز محاصره و زد و خورد مردان آنها مقتول و زنانشان اسير و اموالشان بدست مسلمين افتاد بدين ترتيب طايفه بنى قريظه هم بدست على عليه السلام از بين رفت و مسلمين از شر يهود اطراف مدينه آسوده شدند.
غزوه خيبر:
خيبر لغتى است عبرانى و بمعناى قلعه و حصار محكم است.
در 120 كيلومترى شمال مدينه دهستانى يهود نشين بود كه ساكنين آن در چند قلعه محكم زندگى ميكردند و بدينجهت آن محل را خيبر ميگفتند،دهستان مزبور داراى زمينهاى زراعتى و نخلستانهاى بارور و چشمههاى جارى بود و هفت قلعه محكم در آن وجود داشت كه هر يك از آنها بنام مخصوصى ناميده ميشد،از مشهورترين قلاع سبعه قلعه ناعم و قموص بود.
تعداد ساكنين خيبر بنا بروايت تاريخ نويسان مختلف نوشته شده است بعضى آنرا بيست هزار (5) و برخى ده هزار (6) و بعضى چهار هزار نوشتهاند آنچه مسلم و محرز است اينست كه يهودىها بمراتب بيشتر از مسلمين بودهاند زيرا عده مسلمين در حدود يكهزار و چهارصد و يا بقولى يكهزار و ششصد نفر بود.
در سال هفتم هجرى بدستور نبى اكرم صلى الله عليه و آله مسلمين بطرف خيبر حركت كردند و پس از دو يا سه روز راهپيمائى بحوالى خيبر رسيده و در كنار قلاع مزبور اردو زدند و با اين ترتيب با دشمن تماس حاصل نمودند.بامدادان كه اهالى قلاع خيبر از خواب برخاستند مسلمين را در نزديكى خيبر مشاهده كردند.
ساكنين خيبر بمحض مشاهده لشگر اسلام داخل قلاع شده و درب آنها را محكم بستند،رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز با عده خود مدت 25 روز پشت قلعهها بمحاصره يهود پرداخت در يكى از روزها پرچم را بدست ابوبكر و روز ديگر بدست عمر داد و آنها را براى گشودن قلعههاى خيبر مأمور گردانيد ولى آنها نه تنها كارى از پيش نبردند بلكه از ديدن جنگجويان يهود مخصوصا مرحب خيبرى بيمناك شده و فرار كردند. (7)
ابن ابى الحديد در مورد فرار شيخين ميگويد:
و ان انس لا انس اللذين تقدما
و فرهما و الفرقد علما حوب (8)
يعنى هر چه را فراموش كنم گريختن آندو نفر را با اينكه ميدانستند فرار كردن از جنگ گناه است فراموش نميكنم.
فرماندهان ديگر نيز براى فتح قلاع خيبر عزيمت ميكردند ولى در مقابل دفاع جنگجويان يهود عاجز مانده و بر ميگشتند چون سرداران اعزامى براى گشودن قلعهها بدون اخذ نتيجه برگشته و روحيه مسلمين را ضعيف ميكردند پيغمبر فرمود:
لا عطين الراية غدا رجلا يحبه الله و رسوله و يحب الله و رسوله كرارا غير فرار لا يرجع حتى يفتح الله على يديه. (9)
فردا پرچم را بمردى خواهم داد كه خدا و پيغمبرش او را دوست دارند و او نيز خدا و پيغمبر خدا را دوست دارد او كسى است كه هميشه حمله كننده است و هرگز فرار نكند از جبهه جنگ بر نگردد تا خداوند بدست او (قلعههاى خيبر را) بگشايد.از اين فرمايش پيغمبر همه را تعجب و حيرت فرا گرفت،اين چه كسى استكه فردا پيروز خواهد شد؟
هر كسى بنحوى كلام آن حضرت را تعبير ميكرد و بعضىها هم اين افتخار را از آن خود ميدانستند و هيچكس گمان نميكرد كه منظور پيغمبر فقط على است و اين سكه افتخار را چرخ نيلوفر بنام همايون او زده است!شايد آنها حق داشتند و در اين تصور و خيال معذور بودند زيرا على عليه السلام بدرد چشم مبتلا بود و كسى خيال نميكرد كه اين گره پيچيده و بغرنج با پنجههاى تواناى على گشوده خواهد شد.
چون روز موعود فرا رسيد رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:على كجاست؟
عرض كردند چشم درد دارد.فرمود احضارش كنيد يكى از مسلمين بچادر على عليه السلام رفت و فرمان پيغمبر صلى الله عليه و آله را بوى ابلاغ نمود.
على عليه السلام فورا بلند شد و خدمت آنحضرت شتافت،نبى اكرم از او احوالپرسى نمود،عرض كرد سرم درد ميكند و چشم درد دارم كه درست نمىبينم،پيغمبر او را در آغوش كشيد و آب دهان مباركش بر چشمان وى ماليد كه فورا دردهاى او برطرف شد و تا آخر عمر دچار سر درد و چشم درد نگرديد. (10)
حسان بن ثابت انصارى در اينمورد گويد:
و كان على ارمد العين يبتغى
دواء فلما لم يحس مداويا
شفاه رسول الله منه بتفلة
فبورك مرقيا و بورك راقيا
و قال ساعطى الراية اليوم صارما
كميا محبا للرسول مواليا
يحب الهى و الاله يحبه
به يفتح الله الحصون الاوابيا
فاصفى بهادون البرية كلها
عليا و سماه الوزير المواخيا
يعنى على در آنروز چشم درد داشت و داروئى براى بهبودى آن ميجست و چيزى بدست نمياورد .
رسول خدا او را با آب دهان خود شفا بخشيد پس فرخنده باد آنكه بهبودى يافت و خجسته باد آنكه بهبودى داد.و فرمود امروز پرچم را مىدهم به دلاور شجاعى كه دوستدار رسول است.
او خداى مرا دوست دارد و خدا هم او را دوست دارد و بوسيله او خداوند قلعههاى محكم را ميگشايد.
پس براى اينكار از ميان تمام مردم على را بر گزيد و او را وزير و برادر خود ناميد.
بارى پس از آنكه چشم على عليه السلام بهبودى يافت رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود :يا على فرماندهان ما كارى از پيش نبردهاند و هنوز قلعههاى خيبر گشوده نشده است و اين امر خطير جز بدست تواناى تو انجام نخواهد گرفت.
على عليه السلام امتثال امر نمود و گفت تا چه اندازه با آنها بجنگم؟
پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود تا موقعيكه به يگانگى خدا و رسالت من شهادت دهند.
على عليه السلام چون شيرى بلند طبع كه بطرف شكار خود با بى اعتنائى ميرود پيش رفت تا پشت ديوار قلعه خيبر رسيد پرچم را بر زمين كوبيد و عده خود را براى تسخير حصار آماده نمود،در اينموقع جمعى از جنگجويان دلير خيبر بيرون ريختند و جنگ بشدت در گرفت،على عليه السلام با چند حمله حيدرانه آنها را در هم آويخت بطوريكه يهود فرار كرده و داخل قلعه شدند على عليه السلام نيز بدنبال آنها خواست وارد قلعه شود رئيس قلعه كه از شجاعان مشهور و بنام حارث بود خواست از ورود على عليه السلام بقلعه ممانعت كند ولى بضرب شمشير آنحضرت جهان را بدرود گفت،در اين وقت نامىترين و شجاعترين جنگجويان قلعه كه بمرحب خيبرى معروف و برادر حارث بود بخونخواهى برادرش بيرونشتافت.
مرحب پهلوان عجيبى بود زيرا دو زره پوشيده و دو شمشير بر كمر آويخته بود و علاوه بر چند عمامه كه بر سر خود بسته بود كلاه فولادى بر سر گذاشته و سنگى را هم كه بسنگ آسياب شبيه بود بر ميله كلاه خود گذاشته بود كه از اصابت شمشير بفرق وى جلوگيرى كند.
بين او و على عليه السلام دو ضربت رد و بدل شد و دست نيرومند قهرمان اسلام چنان شمشيرى بر فرق مرحب فرود آورد كه با وجود داشتن سپر جمجمهاش را با كلاه فولادى و سنگ آسيا و ساير تشريفات شكافت و در نتيجه سپر دو نيم گرديده و كلاه فولادى و سنگ بشكست و عمامه دريده شد و ذوالفقار على كلهاش را تا فكين بشكافت،مرحب نقش بر زمين شد و بخاك و خون غلطيد و صداى تكبير از مسلمين بلند شد و يهود بكلى شكست خورده و غمگين شدند.
پس از كشته شدن مرحب شجاع ديگرى از قلعه بيرون تاخت و اين شخص ياسر برادر سوم دو مقتول سابق بود،او نيز در شجاعت دست كمى از برادران خود نداشت بيدرنگ بر على تاخت ولى در اثر يكضربت آنحضرت بخاك افتاده و كشته شد يهود در قلعه را بستند و خود بدرون قلعه پناه بردند .
على عليه السلام با نيروى خارق العاده خود در قلعه را از جاى خود كند و چند متر پرتابش كرد و بدين ترتيب قلعههاى ناعم و قموص كه محكمترين قلعههاى خيبر بود بدست تواناى على عليه السلام فتح گرديد.
شيخ مفيد از عبد الله جدلى نقل ميكند كه گفت از امير المؤمنين عليه السلام شنيدم كه ميگفت چون درب خيبر را كندم آنرا سپر خويش قرار دادم و با يهود جنگيدم تا آنگاه كه خداوند آنها را خوار نمود و شكست داد آن در را روى خندقى كه دور قلعه كنده بودند گذاشتم تا مسلمين از روى آن عبور كنند و سپس آنرا در ميان خندق انداختم و موقع برگشتن از خيبر هفتاد نفر از مسلمين نتوانستند آنرا از جايش بر دارند و در اين باره شاعر گويد:
ان امرء حمل الرتاج بخيبر
يوم اليهود بقدرة لمؤيد
حمل الرتاج رتاج باب قموصها
و المسلمون و اهل خيبر حشد
فرمى به و لقد تكلف رده
سبعون كلهم له يتشددردوه بعد تكلف و مشقة
و مقال بعضهم لبعض ارددوا (11)
يعنى آنمرد (على عليه السلام) در بزرگ خيبر را در روزى كه با يهود جنگ ميكرد با نيروى تأييد شده (از جانب خدا) برداشت.
آن در بزرگ يعنى درى را كه برابر كوه قموص بود برداشت در حاليكه مسلمين و اهل خيبر جمع شده بودند.
آن در را پرتاب كرد و براى باز گردانيدن آن هفتاد نفر كه همگى نيرومند بودند خود را بمشقت انداختند و (آن هفتاد نفر) پس از رنج و مشقت و گفتن بيكديگر كه برگردانيد آن در را بجاى خود بر گردانيدند.
مجاهدات على عليه السلام در جنگ خيبر و فتح قلاع و كشتن شجاعان نامى يهود و مخصوصا كندن در قلعه و گرفتن آن با دست از كارهاى خارق العاده آنجناب محسوب ميشود كه نظير آنها از احدى ديده نشده است و قصايد بسيارى در باره وقايع مزبور گفته و نوشته شده است.ابن ابى الحديد در ضمن قصايد خود گويد:
يا قالع الباب الذى عن هزها
عجزت اكف اربعون و اربع (12)
اى كننده درى كه دستهاى چهل و چهار نفر از حركت دادن آن عاجز بود.
چون جنگ خيبر پايان يافت و پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم بدر خواست يهود با آنها مصالحه نمود فدك نيز تسليم گرديد و يهوديان ساكن آن نصف دارائى خود را به پيغمبر فرستادند بنابر اين چون فدك در موقع صلح برضايت ساكنين آن به پيغمبر صلى الله عليه و آله واگذار شده بخود آنحضرت تعلق داشت ولى اراضى خيبر مربوط بعموم مسلمين بود.
هنگام بازگشت از خيبر به بعضى از قبايل يهود كه ياغى شده بودند گوشمالى داده شد و آنها نيز مطيع گرديدند و بدين ترتيب مسلمين از ضديت يهود آسوده شده و شهر مدينه در امن و آسايش قرار گرفت.
پىنوشتها:
(1) ارشاد مفيد جلد 1 باب 2 فصل .25
(2) از بس به شما ندا دادم و مبارز طلبيدم گلويم گرفت و قهرمانانه ايستادم در جائيكه مردم شجاع آنجا ميترسند.و اينچنين من هميشه بسوى بلاها و فتنهها با سرعت ميروم زيرا شجاعت وجود در جوان از بهترين غريزهها است.
(3) اى عمرو زياد در كار جنگ عجله مكن زيرا آمد بسوى تو جوابگوى آواز تو كه براى مبارزه با تو عاجز نيست بلكه داراى حسن نيت و بصيرت در راه حق است و صدق و راستى نجات دهنده هر رستگار است،من اميدوارم كه زنان نوحه سرا را بر جنازه تو بنشانم از ضربت شكافندهاى كه ياد آن بعد از معركهها باقى بماند.
(4) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديدـبحار الانوار جلد 39 ص 2ـكشف الغمه ص .56
(5) تاريخ يعقوبى.
(6) سيره حلبى.
(7) ارشاد مفيد جلد 1 باب دوم فصل 16ـتاريخ طبرى و كتب ديگر.
(8) القصائد السبع العلويات قصيده اولى در فتح خيبر.
(9) ارشاد مفيدـفصول المهمه ابن صباغ ص 21ـذخائر العقبى ص 72ـكفاية الطالب ص 98 ينابيع المودة ص 48ـاسد الغابة جلد 4 ص .28
(10) ذخائر العقبى ص 73 و كتب ديگرـشايد براى بعضىها قبول اين امر مشكل باشد ولى بايد دانست كه صرف نظر از انجام معجزه امروزه ثابت شده است كه با استفاده از نيروهاى نهفته در روح آدمى اغلب بيماريها را بدون دواء معالجه ميكنند در اينصورت براى اعمال نفوذ روحى پيغمبر از همه كس سزاوارتر است.
(1) ارشاد مفيد جلد 1 باب دوم فصل .31
(12) القصائد السبع العلويات قصيده ششم.
فتح مكه:
در سال هشتم هجرى كه سپاه اسلام پس از جنگهاى متعدد كوچك و بزرگ ورزيده و از نظر تعداد نيز زياد شده بود پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم لازم دانست كه بسوى مكه رفته و شهر و مولد خود را كه در اثر توطئه قريش شبانه از آنجا هجرت كرده بود تصرف كند.
مدت سيزده سال پيغمبر صلى الله عليه و آله در شهر مكه مشركين قريش را بتوحيد و خدا پرستى دعوت كرده و نه تنها از اين دعوت نتيجهاى حاصل نشده بود بلكه در ايذاء و آزار او هم نهايت كوشش را بعمل آورده بودند پس از هجرت بمدينه بطوريكه گذشت مشركين مكه دائما با مسلمين در حال مبارزه و زد و خورد بودند.
مسلمين مهاجر كه بحال ترس و زبونى شبانه از مكه فرار كرده و بمدينه رو آورده بودند اكنون موقع آن رسيده است كه با صولت و عظمت در ركاب پيغمبر صلى الله عليه و آله وارد مكه شوند .
بعضى از مسلمين در انديشه فرو رفته واز مآل كار خود بيمناك بودند ولى رسول خدا صلى الله عليه و آله آنها را بفتح و پيروزى بشارت مىداد زيرا وعده فتحى را كه خداوند باو فرموده بود از اين آيه استنباط ميكرد:
لقد صدق الله رسوله الرؤيا بالحق لتدخلن المسجد الحرام ان شاء الله امنين. (1)
همچنين سوره نصر نيز كه پيش از فتح مكه نازل شده بود بفتح مكه و اسلام آوردن مردم آن شهر دلالت داشت.
هدف اصلى پيغمبر صلى الله عليه و آله اين بود كه فتح مكه باحترام خانه خدا كه در آن شهر واقع است بدون جنگ و خونريزى انجام شود بدينجهت ابتداء انديشه خود را در مورد حركت بسوى مكه و زمان آن را از مسلمين پنهان مىداشت كه مبادا اين موضوع باطلاع قريش برسد و تنها كسى را كه امين و راز دار خوددانسته و با او مشورت ميكرد على عليه السلام بود ولى پس از مدتى چند نفر از اصحاب را نيز از اين مطلب آگاه گردانيد.يكى از مهاجرين بنام حاطب كه در مكه اقوامى داشته و از مقصود پيغمبر با خبر شده بود نامهاى نوشته و آنرا بوسيله زنى بمكه فرستاد و قريش را از تصميم پيغمبر آگاه نمود.
خداوند تعالى رسول اكرم صلى الله عليه و آله را از ماجرا آگاه ساخت و آنحضرت على عليه السلام را با زبير براى استرداد نامه بسوى آن زن فرستاد و آنها در راه باو رسيده و نامه را باز گرفتند. (2)
رسول خدا صلى الله عليه و آله در اوائل رمضان سال هشتم هجرى با سپاهيان خود كه از مهاجر و انصار تشكيل شده و بالغ بر دوازده هزار نفر بودند بقصد فتح مكه از مدينه خارج گرديد .
چون به نزديكىهاى مكه رسيد عباس بن عبد المطلب براى ترسانيدن قريش از كثرت سپاهيان اسلام كه با ساز و برگ كامل مجهز بودند بسوى مكه شتافت اهالى مكه نيز از آمدن پيغمبر كم و بيش آگاه بودند بدينجهت ابوسفيان براى كسب اطلاع از مكه بيرون آمد و در راه بعباس رسيد.
عباس بن عبد المطلب كثرت مسلمين مخصوصا ايمان قوى و روح سلحشورى آنها را بابوسفيان نقل كرد و او را از عواقب وخيم مقاومت در برابر سپاهيان اسلام بر حذر داشت و قانعش نمود كه بخدمت رسيده و تسليم شود.
ابوسفيان از روى اضطرار و ناچارى پذيرفت و بحمايت عباس از ميان درياى سپاه در حاليكه از قدرت و شوكت آن متحير شده بود گذشته و بخدمت پيغمبر رسيد و پس از مختصر گفتگو اسلام آورد.
ابوسفيان كه مدت 21 سال كفار قريش را عليه آنحضرت تحريك و تجهيز ميكرد اكنون در برابر آن قدرت و عظمت سر تسليم فرود آورده و با ديده اعجاب و شگفتى بآن سپاه منظم و منضبط مينگرد و انتظار عفو و بخشش از گذشته را دارد.پيغمبر اكرم بنص قرآن كريم داراى خلق عظيم و رحمة للعالمين بود (3) ابوسفيان را بمكه فرستاد تا براى كسانى كه اسلام آوردهاند امان بگيرد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله پرچم را كه ابتداء در دست سعد بن عباده بود (از اين نظر كه او ممكن است با اهالى مكه با خشونت و جدال رفتار كند) بدست على عليه السلام داد و با سپاه مسلمين در حاليكه جاه و جلال آنها چشم هر بيننده را خيره و مبهوت ميكرد وارد مكه شد و در مقابل درب كعبه ايستاد و گفت:
لا اله الا الله وحده وحده صدق وعده و نصر عبده...
آنروز اولين روزى بود كه شعائر توحيد و خدا پرستى علنا در مكه اجرا گرديد و بانگ اذان بلال كه بر فراز كعبه ايستاده بود با آهنگ دلنشين در فضاى مكه طنينانداز شد و مسلمين به پيغمبر صلى الله عليه و آله اقتداء كرده و نماز خواندند سپس آنحضرت اهل مكه را كه منتظر عقوبت و انتقام از جانب او بودند مورد خطاب قرار داد و فرمود:ماذا تقولون و ماذا تظنون؟در حق خود چه ميگوئيد و چه گمان داريد؟
گفتند:نقول خيرا و نظن خيرا اخ كريم و ابن اخ كريم و قد قدرت،سخن بخير گوئيم و گمان نيك داريم برادرى كريم و برادر زاده كريمى و بر ما قدرت يافتهاى.
رسول اكرم صلى الله عليه و آله را از كلام آنان رقتى روى داد و فرمود من آنگويم كه برادرم يوسف گفت لا تثريب عليكم اليوم.
آنگاه فرمود:اذهبوا فانتم الطلقاءـبرويد كه همه آزاديد (4)
اين عفو عمومى در روحيه اهالى مكه تأثير نيكو بخشيد و همه بى اختيار محبت آنحضرت را در دل خود جاى دادند.
آنگاه پيغمبر صلى الله عليه و آله دستور داد تمام بتها را شكستند و على عليه السلام را همراه خود بداخل كعبه برد و هر چه بت و آثار بت پرستى بود از ميانبرده و آنها را در هم شكسته و بيرون ريختند.
از جمله صفات عاليه على عليه السلام بت شكنى اوست كه بهيچوجه حاضر نبود مظاهر شرك و كفر را در بين مردم مشاهده كند و چون بعضى از بتهاى بزرگ مانند هبل بر فراز كعبه نصب شده بود على عليه السلام بدستور پيغمبر اكرم پاى بر دوش آن بزرگوار نهاده و آنها را سرنگون ساخت و ساحت مقدس كعبه را از لوث بت پرستى پاك گردانيد.
غزوه حنين و طائف:
پس از فتح مكه مردم آن شهر دسته دسته بدين اسلام گرويده و با پيغمبر صلى الله عليه و آله بيعت نمودند نبى اكرم نيز چندى در مكه توقف كرده و امور آنشهر را مرتب ساخت و پس از برقرارى امنيت و انضباط با سپاه فاتح خود تصميم گرفت كه بمدينه مراجعت نمايد و در اين مراجعت دو هزار نفر از اهالى تازه مسلمان مكه را هم به سپاه خود ملحق نمود بطوريكه كثرت سپاهيان اسلام، مسلمين را باعجاب و شگفتى واداشت و ابوبكر گفت ما با اين كثرت سپاهيان هرگز مغلوب نخواهيم شد ولى آنها ندانستند كه كثرت سپاهيان چندان مهم نيست آنچه مورد توجه است توكل بر خدا و يارى خواستن از اوست چنانكه موقع برخورد با دشمن مانند غزوه احد چيزى نگذشت كه همه مسلمين از جمله ابوبكر فرار كردند و فقط 9 نفر از بنى هاشم و يكى هم ايمن بن ام ايمن در اطراف پيغمبر صلى الله عليه و آله باقى ماند تا اينكه خداوند آنها را نصرت فرمود و گريختگان بازگشتند و مجددا بدشمن حمله برده و پيروز گرديدند در اينمورد خداوند در قرآن كريم فرمايد:
لقد نصركم الله فى مواطن كثيرة و يوم حنين اذ اعجبتكم كثرتكم فلم تغن عنكم شيئا.... (5)
و جريان امر بقرار زير بوده است.
چون رسول خدا صلى الله عليه و آله از مكه قصد مراجعت بمدينه نمود دو قبيله هوازن و ثقيف كه اسلام نياورده بودند با يكديگر همدست شده و بفكر مقابلهبا مسلمين افتادند.
جنگجويان دو قبيله مزبور بفرماندهى مالك بن عوف كه شنيدند پيغمبر صلى الله عليه و آله از مكه بمدينه مراجعت ميكند در حاليكه تعدادشان بيشتر از سپاه مسلمين بود در تنگههاى وادى حنين بكمين نشسته و مترصد عبور مسلمين شدند.
گروه طليعه سپاه اسلام كه تحت فرماندهى خالد بن وليد در حركت بود وارد كمينگاه شد و غافلگير گرديد و چون شب از نيمه گذشته و هوا تاريك بود گروه مزبور از برخورد ناگهانى بسپاه دشمن وحشت زده شده و در حال عقب نشينى بتفرقه افتادند و عدهاى هم م




